خوشا خزان و رعد و برقش که دلدادگان را از خواب بیدار می سازد
تا ترسان و لرزان یکدیگر را سخت در آغوش فشارند و شوق و لذت
عشق را دو چندان بیابند همه چیز را رها میکنم تا شادی غم را احساس کنم
یا لطیف
اکنون که قلم به دست گرفته و می خواهم شاهین اندیشه ام را بر روی زیبایی های طبیعت به پرواز در آورم می خواهم این قلب کوچک مالامال از محبت رابا شمشیر عشق
بشکافم و قطره خونی بعنوان سلام تقدیم کنم.
هنگامی که اشک می ریزم تو را در اشکانم میبینم،اشکهایم را پاک میکنم تا کسی تو را نبیند.
وقتیکه امواج متلاطم دریای بیکران زندگی ،زورقهای کوچک وجودمان را جدا افکند و خشم
طوفان سرنوشت ما را از هم جدا کند،باز هم به یادت خواهم بود.
وقتیکه دستانم گرمی دستانت را احساس نکند باز هم به یادت خواهم بود.
وقتیکه صدای تو پرده های گوشهایم را نوازش ندهد باز هم به یادت خواهم بود.
وقتیکه چشم به دیدن تو روشن نگردد باز هم به یادت خواهم بود.
کوه با نخستین سنگ آغاز می شود و انسان زندگی خود را با نخستین درد آغاز می کندو من
زندگیم را با نخستین نگاه تو آغاز کردم یادت را در یکی از گلبرگهای خاطره ام به ثبت
می رسانم وبدان که هرگز فراموشت نخواهم کرد.
زیبایی گل یک روز است اما تو همیشه زیبایی
تا روی تو نبینم جان سوگوار باشد تا پیش تو نمیرم جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیاید دل بی قرار باشد