سلطان عشق
گـر سوز عشق در دل مـــــا رخنه گر نبود
سلطان عشق را به سوى ما نظر نبود
جـــان در هـواى دیــــدن دلـــدار دادهام
بایـــد چه عذر خواست، متاع دگر نبود
آن ســــر کــــه در وصال رخ او، به باد رفت
گـــر مانـــده بود، در نظر یار سر نبود
مـــــوسى اگــــر ندید به شاخ شجر رُخش
بـــىشک درخت معـرفتش را ثمر نبود
گـر بار عشق را به رضا مىکشى، چه باک
خــــاور به جــــا نبــــود و یا باختـر نبود
بلقیس وار گـــر در عشقش نمــــــى زدیم
مــــا را به بـــارگــاه سلیمان، گذر نبود
گــــر مرغ باغ قدس، به وصلش رسیده بود
در جمــع عاشقان تو، بى بال و پر نبود
بسیار جالب بود .
ناز نفست
مهدی جان ممنونم ازت عالی بود موفق باشی من محسن عباسی از بردسکن ۲۴ ساله از اشنائیت خوشبخت شدم بای